تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

دنیای 11 ماهه ی من

امروز 11 ماهه شدی عشقم حسابی پر جنب و جوش و دوست داشتنی.شبها که ساعت 2و 3 میخوابی ،روزها هم که بعد از بیدار شدن تا تا رو طلب میکنی .انقدر دوسشداری که به همه چیز میگی تا تا. دیروز بردمت بهداشت وزنت شده بود 8 کیلو و 250 گرم.ماشالله خوراکت و شیر خوردنت عالیه اما انقده تحرک داری که همه رو به صورت عرق از دست میدی.شربت زینک پلاس رو خیلی خوب میخوری. داری سعی میکنی به حالت نشسته شصت پاتو بکنی تو دهانت.اینروزها بیشتر روی زانوهاتی(یکی از زانوهات)داری سعی میکنی بایستی.دندان شماره 1 سمت راستت هم داره سفیدیشو نشون میده .قربونت برم عروسکم. این عروسک و یه حباب ساز هدیه روز دختره ناقابله عزیزم ،اما بدون خیلی مهمی برامون. تو اینه عکس اندا...
21 شهريور 1392

تنوع روزمره ی تیانا

عزیز دل مامانی قربونت برم که نمیدونم بگم  به چه اندازه دوست دارم ،انقده شیرین شدی که حد و مرز نداره شیطونیهات که بیش از حدِ مجازه. 92/6/6 عصرش رفتیم واسه تایید عکسهات که برن واسه چاپ .عزیزم انقده ذوقشون رو کردی و پرسنل اتلیه هم ذوق تو رو .بعد از اتلیه رفتیم مجتمع زیتون و تو اولین شهر بازیت رو تجربه کردی . مات و مبهوت به همه چیز نگاه میکردی و فقط ذوق ادمها رو داشتی.     بعد رفتیم طبقه ی پایین و این ساپورت رو واست خریدیم البته اینجا میخواستیم بریم خونه ی خاله سمیه   92/6/13 ساعت 8 شب رفتیم اتلیه واسه تحویل عکسهات .تو این روز خیلی بیحال بودی و تقریبا تمام روز رو خواب بودی .و توی راه هم ت...
16 شهريور 1392

حکایت تیانا و باغ

روز جمعه اول شهریور از صبح رفتیم باغ اطراف کرونی. صبحانه اش سبزی دعوت خاله مهسا و شوهرش بودیم . خاله مهسا 3 ماهه بارداره و با شوهرش تو رو خیلی دوست دارن. سر سفره افتادی توی قابلمه اشی ،حالا نخورو کی بخور .همه داشتن ذوقت رو میکردن. تو هم کثیف و پر اش . یک ساعت بعداز صبحانه با بابایی رفتی داخل استخر اخه عاشق اب بازی هستی و   وقتی نمیبردیمت شروع میکردی به گریه کردن. یه بلایی که سرت اومد این بود که مشغول کشیدن نی قلیان بودی تو بغل بابایی که زغال افتاد روی پات . الهی بمیرم همه جیغ زدن و تو از صدای جیغ بیشتر ترسیدی. من که اصلا توان بلند شدن نداشتم.چشمام کور بشه هلاک شدی . اما از اونجا که تو دختر صبوری هستی زود اروم شدی...
6 شهريور 1392
1